باز خواب آقا رو دیدم. توی کوچه و خیابون بودیم اما همه جا خراب بود. خونه ها آوار شده بودن و همه جا رو خاک برداشته بود و رنگ محیط خاکی و پر غبار بود، شبیه فیلمهای دفاع مقدسی. نمیدونم این حجم از ویرانی تاثیر حرفهای دیروزمون دربارهی زلزلهی بم بود یا بخاطر مغز و روح ویرون شدهی خودم. همه جا خراب بود... خرابِ خراب. رفتم سمت آقا و بغلش کردم. پیر بود ولی مریض احوال نه. یادم نمیاد حرفی زده باشه. آروم و با احتیاط از روی تپههای خاک و سیمان و فلز در و پنجرهها رد میشدیم. برام مهم بود که لباسای خودم و کت و شلواری که تن اون بود، چیزی که توی عکسها هنوزم تنشه، خاکی نشه. محله غریبه بود. اما به خونه که رسیدیم، خونه همون خونه بود... سالم.. تمیز... ساکت...گرم.... بخوانید, ...ادامه مطلب
خوابی که امروز صبح دیدم انقدر برام شیرین بود که راضی بودم همونجا زندگیم از حرکت بایسته... حالا که نشد پس کاش حداقل امشب باز تکرار بشه اون حال... بخوانید, ...ادامه مطلب
دو و نیم صبح، توی بخش، با خستگی زیاد، تو سکوت محض، وقتی برای هزارمین بار تلفن زنگ خورد و جواب دادم، پرواز کردم... صدایی که گفت "اگه نمیدونستم که زنگ نمیزدم" بالهای منو بعد از چند سال باز کرد. این محترمانهترین، جذابترین، بی غل و غشترین و دلچسبترین جملهای بود که توی همهی این سالهای خستگیم شنیدم و بابتش ممنونم.. بخوانید, ...ادامه مطلب
خوابتو دیدم و دلم برات تنگ شد. شایدم چون دلم برات تنگ شد خوابتو دیدم. فرقی هم نداره. مهم هم نیست ولی فهمیدم هنوز از دنیای من خارج نشدی., ...ادامه مطلب
گفت اون جای خالی چند سالهی توی دلت رو زمان پرش میکنه غصهشو نخور. صبوری کنی حله..من توی این کار استادم.. صبر کنم تا حرفها برام کمرنگ شه صبر کنم تا زخمش خوب شه صبر کنم تا جاش پر شه بعد صبر کنم تا برگردم به زندگی عادی.. به زندگی قبل از این چند سال.. به اون زندگی که توش اشک ریختن و صبر کردن رو بلد نبودم.., ...ادامه مطلب
مثلا براش بنویسم: این که چیزی نیست. آی لاو همهی فوتوهات. همهشون. چی خیال کردی؟یا بنویسم: دارم میمیرم از وقتی سراغم رو نمیگیری.بعد همهچیز ختم به خیر شه... مثلا., ...ادامه مطلب
دیشب توی اینستا از آدما پرسیدم دل کندن از چه چیزی براشون سخته؟ ع گفت خانواده و وطن.تمام شب رو خواب دیدم ز میخواد بره کشور مورد علاقهش و اونجا پرستاری بخونه و تمام شب رو گریه کردم و برای تباهی خودم اشک ریختم و ناله کردمصبح به محض اینکه چشمام رو باز کردم اولین چیزی که توی مغزم اومد این بود که ع میخواد از ایران بره., ...ادامه مطلب
مدتها فکر میکرد فاصلهش با آدمهای دور و برش شبیه فاصلهی زمین تا آسمونه. تا اینکه فهمید آدم بزرگی معتقده که آسمون از یک سانتی متر بالای سطح زمین شروع میشه. حالا دنبال یه معیار جدید برای اندازهگیری این وسعت نامحدوده., ...ادامه مطلب
یه مشت گرگِ خراب که تنها فکر توی کلهشون دریدن همدیگهس، جمع شدن دور هم و جامعه ساختن.., ...ادامه مطلب
هر روز تعداد کسایی که حس بدی بهم منتقل میکنن بیشتر میشه. هر روز به دور و برم نگاه میکنم و آدمایی رو انتخاب میکنم تا تقصیر اتفاقاتی که افتادهن رو بندازم گردنشون و ازشون منتنفر شم. از ع- میپرسم کی اساس کشی میکنن و میگه یادم نیار که حالم بد میشه و من ازش بدم میاد. ب- ظاهرا تهمت کاری که هیچوقت نکردم رو بهم میزنه و من ازش بدم میاد. ع- میگه کم پیدایی و من ازش بدم میاد. ا- حرفی که دوست دارم بشنوم رو نمیزنه و من ازش بدم میاد. یاد حرف پارسال س- توی ایستگاه مترو میفتم و ازش بدم میاد. هر روز تعداد کسایی که ازشون بدم میاد بیشتر میشن و حالا فهمیدم بغیر از چند نفرِ خیلی کم، احتمالا بهزودی از همه بدم میاد. چقدر ترسناک...برچسبها: نامه اي به خدا بنويسيد + نوشته شده در پنجشنبه پنجم بهمن ۱۳۹۶ساعت 22:39  توسط سهيلا | , ...ادامه مطلب
بعد از گذشتن چندین ساعت پر تنش و نگرانی، خونه به حالت سکوت در اومد. همه خوابیدن. ماهی رو هم خودم خوابوندم. حالا منم و یک دنیا فکر قروقاطی و استرس و آنایی که نمیفهممش...برچسبها: تلخيجات+ نوشته شده در پنجشنبه نوزدهم مرداد ۱۳۹۶ساعت 16:3 توسط سهيلا | , ...ادامه مطلب
یکی از روابط انسانی خیلی خفن و با کلاس طور بنظرم اونیه که آخرش به آرزوی خوشبختی ختم میشه. عین خارجیا. مثلا دو نفر بعد از یه سالِ مدام حرف (زرِ سابق) زدن با هم، درست شب تولد یکیشون، اون یکی براش آرزوی چیزای خوب بکنه و شخص متولد! یادآور شه که به خوشبختی بیشتر از هر چیز دیگهای نیاز دارهخلاصه تهش برای, ...ادامه مطلب
تو پنجاه دقیقه نیمساعتش به بحث درباره ی همایون و گاو و آرایش غلیظ، روزه، انقلاب، دولت و ... گذشت و از باقیش پنج دقیقه من ساز زدم، یکربع استاد :) برچسبها: از پستهاي بيدردسرم+ نوشته شده در دوشنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۹۶ساعت 20:28 توسط سهيلا | , ...ادامه مطلب
حرفای عجیب زیاد میزد. معمولا بیشتر تایم کلاسهاش به گفتن خاطره هایی میگذشت که برای ما غیر قابل باور بود و همیشه با شنیدنشون پوزخند میزدیم و توی دلمون یه "خالی بند" نثارش میکردیم. مثلا یکبار برامون تعریف کرد که مادرش یه روز سرد زمستونی تو خونه ای توی آبادان که دور تا دورش رو بیابون محاصره کرده بود، زمان وضع حملش میرسه و خودش تنهایی اونو بدنیا میاره. روز بعد، از لاغری مفرطش تو نوجوونی میگفت و اینکه روزی یه ماهی پنج کیلویی میخورده تا یه پرده گوشت بیاره. یه بار که درس زلزله رو میداد گفت از آخوندی شنیده بخاطر دعای مردمه که توی تهران زلزله نمیاد. و یه روز که داشته توی خیابون راه میرفته یهو به خودش اومده و دیده سرش رو به آسمونه و داره ذکر میگه. و اون موقع بوده که به حرف آخونده ایمان آورده. چقدر احساس آرامش کردم با این حرفش. چقدر دعا کردم که مردم همیشه دعا کنن تا زلزله نیاد. حالا با این که میدونم احتمالا وقوع زلزله نمیتونه خیلی وابسته به دعای مردم باشه، ولی هنوزم حس خوبی دارم به دعا کردن آدما. حالم خوب میشه وقتی صبح توی مترو سوره یس رو میخونم و چشمم میفته به خانومی که تو شلوغی جمعیت، یه دستش به,ما آمده بودیم ز چیزی نهراسیم ...ادامه مطلب
پنجره رو که باز کردم، هوا که خنک شد، خواب بارون و دریا دیدم,دریا دریا دریا عشق ما,دریا دریا دریا دانلود اهنگ,متن دریا دریا دریا,دانلود اهنگ دریا دریا دریا لیلا لیلا لیلا,دانلود آهنگ دریا دریا دریا حمید صفت,متن اهنگ دریا دریا دریا ...ادامه مطلب