من قوي هستم

متن مرتبط با «ما آمده بودیم ز چیزی نهراسیم» در سایت من قوي هستم نوشته شده است

چند بار خواهش کردم میشه این جنازه رو تکون ندید

  • مسیر بیمارستان به کلاس رو به خاطره‌ها فکر کردم ولی بغضم رو قورت دادم. نباید خط چشم نصفه نیمه‌م بیشتر از این پاک میشد‌. اما بعد از کلاس که توی ماشین نشستم با هدف خالی کردن بغض روحم، انتقام رستاکو پلی کردم و اشکام سرازیر شد. یاد دردای پارسالم افتادم و از خدا پرسیدم آیا واقعا سزاوارش بودم؟ بعد یادم افتاد که همون موقع‌ها خیلی سوال‌های مهم‌تر از این پرسیده بودم و جوابی نگرفته بودم. و اصلا مگه بقیه‌ی آدما سزاوار رنج‌هایی که میکشن هستن؟ رنج‌‌هایی خیلی بزرگتر و زخم‌هایی خیلی عمیق تر از چیزی که من دارم. توی ترافیک تند تند اشک‌هام رو با پشت دستام پاک میکردم تا وقتی وارد خونه میشم رد خشک شده‌ی اشک روی صورتم نمونده باشه. برام عجیب بود که چطور با آهنگ تو‌ای ‌اف‌ام میتونم گریه کنم. دختربچه‌ی ماشین جلویی، برگشته بود به سمت عقب و خیره شده بود بهم. سعی کردم خودم رو جای اون بذارم و ببینم اگر توی اون سن با همچین صحنه‌ای روبرو میشدم چه فکرهایی از سرم میگذشت. اما تلاشم برای تصویرسازی خیلی طول نکشید. به خودم اومدم و دیدم یکی از پشیمونی‌های زندگیم عین پتک توی سرم کوبیده میشه. همینطور که اما ترانه‌ای که ساختم برات... از ضبط ماشین توی سرم میپیچید از ته دلم آرزو کردم یک بار دیگه فرصتی مثل اردیبهشتی که گذشت نصیبم بشه و به خودم قول دادم هرگز اجازه ندم چیزی یا کسی اون لحظه‌های خوش رو خراب کنه.. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تو از هر در که باز آیی..

  • امروز خوب شروع شد اما خوب پیش نرفت. یه نفر از صبح توی بیمارستان کاری کرد که باز یاد حال یک سال پیش خودم بیفتم، باز دلم برای خودم بسوزه و باز بترسم. بعد یه نفر دیگه اومد و باعث شد ته مونده‌ی آوار هم خراب شه روی سرم. بعد رفتم پیش دوست و خونه‌ی زیباش رو دیدم و حرف زدیم و عکس انداختیم و چای خوردیم و چای خوردیم و عکس انداختیم و حرف زدیم و حرف زدیم و من غمگین‌تر از قبل شدم... کاش فردا که شد حالم بهتر باشه.... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • اما از خواب برگشتم به تنهایی :)

  • باز خواب آقا رو دیدم. توی کوچه و خیابون بودیم اما همه جا خراب بود. خونه ها آوار شده بودن و همه جا رو خاک برداشته بود و رنگ محیط خاکی و پر غبار بود، شبیه فیلم‌های دفاع مقدسی. نمیدونم این حجم از ویرانی تاثیر حرف‌های دیروزمون درباره‌ی زلزله‌ی بم بود یا بخاطر مغز و روح ویرون شده‌ی خودم. همه جا خراب بود... خرابِ خراب. رفتم سمت آقا و بغلش کردم. پیر بود ولی مریض احوال نه. یادم نمیاد حرفی زده باشه. آروم و با احتیاط از روی تپه‌های خاک و سیمان و فلز در و پنجره‌ها رد میشدیم. برام مهم بود که لباسای خودم و کت و شلواری که تن اون بود، چیزی که توی عکس‌ها هنوزم تنشه، خاکی نشه. محله غریبه بود. اما به خونه که رسیدیم، خونه همون خونه بود... سالم.. تمیز... ساکت...گرم.... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یه تیمارستان به هم ریخت...

  • خوابی که امروز صبح دیدم انقدر برام شیرین بود که راضی بودم همونجا زندگیم از حرکت بایسته... حالا که نشد پس کاش حداقل امشب باز تکرار بشه اون حال... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شیش تا ده صبح... پر از جذابیت

  • رست سرد بود و زیر پتو مچاله شده بودم و منتظر صدای آلارم گوشی ندا بودم تا بلند شم. چشمام گرم شده بود که با صدای بختیاری هشیار شدم. حدس زدم ساعت شیش و نیمه و خواب موندیم. روبروم رو نگاه کردم ساعت شیش بود و بختیاری لابد استرس پر شدن تخت‌های خالی روز گذشته‌ش رو داشت که زودتر اومده بود‌. رو تخت چند دقیقه‌ای نشستم و صد تا عطسه کردم. باید کارامو زودتر جمع میکردم و میومدم توی رست مچاله میشدم تا مواجه نشیم. بعد از اومدن همه‌ی‌ بچه‌ها آرآرتی رو ارائه دادم و بعد رفتیم تحویل و تا اینجاها خوب بود. داشتم میرفتم شارژری رو که از مامان اریس قرض کرده بودم پس بدم که مقیسه صدام کرد و گفت بیا برنامه‌ رو ببین. بقیه هم با من اومدن و گوله شدیم توی استیشن و زل زدیم به مانیتور. داشتم سر شیفت چهارمم چونه میزدم که اومد و یه سلام کلی کرد و رفت سمت میز بختیاری و‌‌‌.‌‌.. خب فاک. دوست نداشتم ببینه منو. چرا؟ نمیدونم. چه فایده؟ نمیدونم. اصلا متوجه حضور من شد یا نه؟ نمیدونم. ولایتی اومد و گفت ماشینت درست شد؟ جوابی نگرفت. همراه با مالش! مغرضانه‌ی دستش به دستش دوباره سوالش رو پرسید و این دفعه جواب گرفت. یاد حرفایی که ندا و سیما دیشب درباره‌ی ولایتی زده بودن افتادم و قلبم تیر کشید. کیفمو برداشتم و برای احتیاط و با امید به اینکه شاید بودنم رو نفهمیده باشه یه خداحافظِ آروم گفتم و از بخش اومدم بیرون. توی پله‌ها و توی راهرو دست چپم رو گرفته بودم جلوی دهنم و پوست لبمو میکندم و همونجوری سلام و علیک جاوید رو جواب دادم. لباسامو عوض کردم و سوار ماشین که شدم باز حس کردم که باید غم‌هام مرور شن وگرنه از پا در میام. از وسطای شریعتی بود ک اشکام سرازیر شد و توی همت تبدیل به گریه‌ی های های شد. خروجی هنگام رو رد کردم. باقری جنوب , ...ادامه مطلب

  • از بهاران خبرم نیست..

  • ولی جداً ما نه میبخشیم نه فراموش میکنیم..., ...ادامه مطلب

  • میشه این جنازه رو تکون ندید

  • من التماس کردم و کمک خواستم. جوابی که چند ساعت بعدش دادی رو یادم میونه. یادم میمونه که پای حکم سقوطم رو امضا زدی, ...ادامه مطلب

  • قطره‌ی اشک که از چشمه‌ی دل می‌بارد..

  • خاک بر سر بی‌‌ چاره‌ی بد بختت کنن. خاک بر سر حقیرت کنن. خاک بر سر گیج و گمت کنن. خاک.‌. اینا رو اینجا بهت گفتم که یادت نره چقدر بیهوده‌ای..., ...ادامه مطلب

  • با تشکر از زحمات بشردوستانه‌ی رشیدمون :)

  • دو و نیم صبح، توی بخش، با خستگی زیاد، تو سکوت محض، وقتی برای هزارمین بار تلفن زنگ خورد و جواب دادم، پرواز کردم... صدایی که گفت "اگه نمیدونستم که زنگ نمی‌زدم" بال‌های منو بعد از چند سال باز کرد. این محترمانه‌ترین، جذاب‌ترین، بی غل و غش‌ترین و دلچسب‌ترین جمله‌ای بود که توی همه‌ی این سال‌های خستگیم شنیدم و بابتش ممنونم.. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یک سوم دو سوم این روزها

  • چقد نازی تو بچه. چقد قندی و نمکی. خدا حفظت کنه برای خانواده‌ت..., ...ادامه مطلب

  • تیمارستان

  • خوابتو دیدم و دلم برات تنگ شد. شایدم چون دلم برات تنگ شد خوابتو دیدم. فرقی هم نداره. مهم هم نیست ولی فهمیدم هنوز از دنیای من خارج نشدی‌., ...ادامه مطلب

  • بعد از هشت سال

  • به کاهدون زدی بابا. ریدی در اصل..., ...ادامه مطلب

  • ذهن منهدم از شلوغيا

  • امشب وقتي بهش گفتم خودم فهميدم و لبخند زد و وسط بخش دست گذاشت روي شونه‌م دلم ميخواست بغلش كنم.وقتي كه توي تريتمنت با مشت كوبيد روي پام بيشتر.وقتي كه گفت امشب خيلي هواتون رو داشتم يادتون بمونه بيش, ...ادامه مطلب

  • ما را به سخت‌جانی...

  • گفت اون جای خالی چند ساله‌ی توی دلت رو زمان پرش میکنه غصه‌شو نخور. صبوری کنی حله..من توی این کار استادم.. صبر کنم تا حرفها برام کمرنگ شه صبر کنم تا زخمش خوب شه صبر کنم تا جاش پر شه بعد صبر کنم تا برگردم به زندگی عادی.. به زندگی قبل از این چند سال.. به اون زندگی که توش اشک ریختن و صبر کردن رو بلد نبودم.., ...ادامه مطلب

  • من دلیل تازگیشم...

  • ۱_کسی نیست. با آهنگا حرف میزنم جای آدما. با گذشته، انتقام، بی‌دلیل، همین خوبه...۲_نوشته‌های قدیمی رو که میخونم دلم بیشتر میگیره و تعجب میکنم. اون‌روزایی که اونا رو مینوشتم فکر نمیکردم یه زمانی برسم به, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها