۲_ یه روزی کتابِ ها_ رو میذارم روی میز کامپیوتر و ازش عکس میندازم. پیش کتابهای رنگی رنگیِ سخت الان و بعدنها...
۳_ رضاامیرخانی چرا کتاب نمینویسه؟
۴_ دوست ندارم خندوانه تموم شه
۵_ بعد از خوندنِ اس_ یکی از افتخارات دیگهی زندگیم در آینده این خواهد بود که تونستم خودم جلوی یه فاجعه رو بگیرم قبل از اینکه فاجعه جلوی خودشو بگیره.
۶_ باهاشون خوش میگذره. هروقت که قراره ببینمشون حس میکنم ساعتهای سختی رو در پیش دارم، ولی بعد، اومدن و دیدمشون و حرف زدیم و فهمیدم اتفاقا چقدر خوبن و دوستداشتنی و البته هزار برابر بهتر و کمآزارتر از خیلیهایی که زمان بیشتری رو باهاشون گذروندیم.
۹_ صبحها نمیتونم زود از خواب بیدار شم و انگار روز به روز هم بدتر میشم!
۱۰_ پاییز خیلی نزدیک به زمستونه. ولی من چرا نگران نیستم؟ این خونسردیم بد نیست؟
۱۱_ با اومدن حال و هوای مهر و مدرسه و دانشگاه من حالم داره خطخطی میشه. نمیتونم باور کنم که این مهر دیگه دانشگاه نمیرم. لحظه به لحظهی دانشگاه و بیمارستان و بودن با بچهها مدام توی سرمه. روزایی که با سرعت غیر قابل باوری تبدیل شدن به خاطرههای خوب و دلنشین، بدون اینکه چیزی ازشون بفهمم. و کنارشون هم اون اتفاقای بد که هنوز نمیدونم از تبدیل شدنشون به خاطره خوشحالم یا ناراحت.
۱۲_ بخوابم. ولی قبلش تصمیم بگیرم که صبح زودتر بیدار شم. فردا کلاسم دارم
برچسب : نمیدونم, نویسنده : 11554a بازدید : 288