چشمای یخزده و نگاه نگران آقای اسماعیل که سعی میکرد از همسرش مخفیشون کنه، منو یاد شاهین انداخت. چشمای غمزدهی دلواپس و صورت آرایششدهی خیس از اشکِ همسرش منو یاد رها انداخت. پرسه زدن و عادی جلوه دادن شرایط و روی تخت دراز کشیدنِ برادر و رفقاش منو یاد رفقای شاهین انداخت. روزهای دنیا همینقدر ساده و الکی ساخته میشن، تکرار میشن و بعد، به مرور از بین میرن... و این وسط همهی ما حسرتِ بیپایان یک اتفاق ساده ایم که جهان را بیهوده جدی گرفتهایم...
من قوي هستم...برچسب : نویسنده : 11554a بازدید : 163