غریب‌ترین!

ساخت وبلاگ

ناصر برگشته بود تهران و مدرسه رو شروع کرده بود و داشت امتحان‌های آخر ترم رو میداد که یه نامه از رسول بهش رسید. باز هوایی شد. بوی خاک و خون توی دماغش قاطی شد. یاد رفیقاش افتاد. باز هوایی شد. باز هوایی شدم. باز هواییم کردن اتفاق‌ها و حرف‌ها و پیشنهادها و یادداشت‌ها و نگاه‌ها... تو بهترین راهو جلوی پام بذار...

من قوي هستم...
ما را در سایت من قوي هستم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 11554a بازدید : 183 تاريخ : شنبه 26 آبان 1397 ساعت: 9:00