عجب سال عجیبِ بینتیجهای گذشت، مثل باقی سالها. اما پر اتفاق. بدون هیچ تصمیم مهم یا قدمی رو به جلو. حتی سادهترین کارایی که قصدشون رو داشتم، انجام ندادم. دوچرخه سواری نکردم و درس نخوندم و تلاشی برای شاد بودن نداشتم. اما تنهای تنها خودم رو از افسردگی محض بیرون کشیدم و فقط خودم میدونم با چه زجری انجامش دادم و بهش افتخار میکنم. از حالا به بعد شاید باز هم اشتباههایی داشته باشم، اما دیگه اجازه نمیدم نفسم رو بند بیارن.. از حالا به بعد اگر چیزی یا کسی بهم ضربه بزنه، کمک میکنه تا پوستم کلفتتر شه و اگر خودم باعثش باشم مرد تاوان اشتباهم خواهم بود... تو هم مراقبم باش.. مراقبمون باش... و اگر حال کردی بیزحمت حول حالنا علی احسن الحال..پ.ن: آخرین اشتباه امسال به دنبال دلگرفتگی بیش از حد انجام شد و خب خدا به خیر بگذرونه.. :) بخوانید, ...ادامه مطلب
مسیر بیمارستان به کلاس رو به خاطرهها فکر کردم ولی بغضم رو قورت دادم. نباید خط چشم نصفه نیمهم بیشتر از این پاک میشد. اما بعد از کلاس که توی ماشین نشستم با هدف خالی کردن بغض روحم، انتقام رستاکو پلی کردم و اشکام سرازیر شد. یاد دردای پارسالم افتادم و از خدا پرسیدم آیا واقعا سزاوارش بودم؟ بعد یادم افتاد که همون موقعها خیلی سوالهای مهمتر از این پرسیده بودم و جوابی نگرفته بودم. و اصلا مگه بقیهی آدما سزاوار رنجهایی که میکشن هستن؟ رنجهایی خیلی بزرگتر و زخمهایی خیلی عمیق تر از چیزی که من دارم. توی ترافیک تند تند اشکهام رو با پشت دستام پاک میکردم تا وقتی وارد خونه میشم رد خشک شدهی اشک روی صورتم نمونده باشه. برام عجیب بود که چطور با آهنگ توای افام میتونم گریه کنم. دختربچهی ماشین جلویی، برگشته بود به سمت عقب و خیره شده بود بهم. سعی کردم خودم رو جای اون بذارم و ببینم اگر توی اون سن با همچین صحنهای روبرو میشدم چه فکرهایی از سرم میگذشت. اما تلاشم برای تصویرسازی خیلی طول نکشید. به خودم اومدم و دیدم یکی از پشیمونیهای زندگیم عین پتک توی سرم کوبیده میشه. همینطور که اما ترانهای که ساختم برات... از ضبط ماشین توی سرم میپیچید از ته دلم آرزو کردم یک بار دیگه فرصتی مثل اردیبهشتی که گذشت نصیبم بشه و به خودم قول دادم هرگز اجازه ندم چیزی یا کسی اون لحظههای خوش رو خراب کنه.. بخوانید, ...ادامه مطلب
امروز خوب شروع شد اما خوب پیش نرفت. یه نفر از صبح توی بیمارستان کاری کرد که باز یاد حال یک سال پیش خودم بیفتم، باز دلم برای خودم بسوزه و باز بترسم. بعد یه نفر دیگه اومد و باعث شد ته موندهی آوار هم خراب شه روی سرم. بعد رفتم پیش دوست و خونهی زیباش رو دیدم و حرف زدیم و عکس انداختیم و چای خوردیم و چای خوردیم و عکس انداختیم و حرف زدیم و حرف زدیم و من غمگینتر از قبل شدم... کاش فردا که شد حالم بهتر باشه.... بخوانید, ...ادامه مطلب
باز خواب آقا رو دیدم. توی کوچه و خیابون بودیم اما همه جا خراب بود. خونه ها آوار شده بودن و همه جا رو خاک برداشته بود و رنگ محیط خاکی و پر غبار بود، شبیه فیلمهای دفاع مقدسی. نمیدونم این حجم از ویرانی تاثیر حرفهای دیروزمون دربارهی زلزلهی بم بود یا بخاطر مغز و روح ویرون شدهی خودم. همه جا خراب بود... خرابِ خراب. رفتم سمت آقا و بغلش کردم. پیر بود ولی مریض احوال نه. یادم نمیاد حرفی زده باشه. آروم و با احتیاط از روی تپههای خاک و سیمان و فلز در و پنجرهها رد میشدیم. برام مهم بود که لباسای خودم و کت و شلواری که تن اون بود، چیزی که توی عکسها هنوزم تنشه، خاکی نشه. محله غریبه بود. اما به خونه که رسیدیم، خونه همون خونه بود... سالم.. تمیز... ساکت...گرم.... بخوانید, ...ادامه مطلب
یادت به خیربه قول اون موقعهای خودت کاش زمان همونجا متوقف میشد. یادت توی اون روزا که هنوز ازت متنفر نشده بودم به خیریادت به خیر.. یاد حال خوش من هم به خیر.. بخوانید, ...ادامه مطلب
ای دلت خورشید خندان سینهی تاریک من سنگ قبر آرزو بود, ...ادامه مطلب
برای پ نوشتم که روزهای اورینتی مسخره و کلافه کنندهست. بعد که جملهم رو از اول خوندم متوجه شدم نوشتم روزهای رزیدنتی... یاد دلداریهایی که دادم افتادم و فهمیدم که بعله... روزهای بگایی تو راهن بخوانید, ...ادامه مطلب
دیدی همه فکر میکنن تقصیر منه؟ هیچکس باورش نمیشه که مقصر تویی! منم به کسی نمیگم. خیالت راحت., ...ادامه مطلب
مگه بیست و هفت اسفند همین دو روز پیش نبود که نشسته بودیم و نه هوای تازه و نه لباس نو میخوام هفت سین من تویی من فقط تو رو میخوام گوش میدادیم؟ مگه حالم خوب نبود؟ مگه قرار نبود دلم شاد بمونه؟ چی شد پس یهو؟ انقد زود ورق برگشت؟ مگه میشه آخه؟ بخوانید, ...ادامه مطلب
من التماس کردم و کمک خواستم. جوابی که چند ساعت بعدش دادی رو یادم میونه. یادم میمونه که پای حکم سقوطم رو امضا زدی, ...ادامه مطلب
خاک بر سر بی چارهی بد بختت کنن. خاک بر سر حقیرت کنن. خاک بر سر گیج و گمت کنن. خاک.. اینا رو اینجا بهت گفتم که یادت نره چقدر بیهودهای..., ...ادامه مطلب
دو و نیم صبح، توی بخش، با خستگی زیاد، تو سکوت محض، وقتی برای هزارمین بار تلفن زنگ خورد و جواب دادم، پرواز کردم... صدایی که گفت "اگه نمیدونستم که زنگ نمیزدم" بالهای منو بعد از چند سال باز کرد. این محترمانهترین، جذابترین، بی غل و غشترین و دلچسبترین جملهای بود که توی همهی این سالهای خستگیم شنیدم و بابتش ممنونم.. بخوانید, ...ادامه مطلب
چقد نازی تو بچه. چقد قندی و نمکی. خدا حفظت کنه برای خانوادهت..., ...ادامه مطلب
محرم دو سال پیش بود یا سه سال پیش. یادم نیست. ولی توئیت خلافکار و شروع محرم منو پرت کرد توی اون روزا... چه حالم خوب شده بود الکی. از اون حالِ خوبا که پوچن ولی نیازن همیشه. الان بیشتر از هر وقت دیگهای. بخوانید, ...ادامه مطلب
از بيمارستان پست ميذارم. از روان. يا ... بگذريم. قراره كسي ندونه. كسي ندونه بغير از يكي دو تا از دوستا. شايد يه روزي كه همه چي خوب تموم شد به بقيه هم گفتم. الان آرومم. دلم محكم شده. استرس دارم اما حال, ...ادامه مطلب