مرا خود با تو چیزی در میان هست

ساخت وبلاگ

بخش خلوته و کم‌کار. امروز دی‌کر هم نداریم. نشستیم همدیگرو نگاه میکنیم. فقط گهگداری مهرنوش گوشی رو برمیداره و در نقش این‌چارجی زنگ میزنه این‌ور و اون‌ور برای هماهنگی‌ها. مثلا زنگ میزنه به سونو و اطلاع میده که اسی با اینکه امروز دیف داشته ولی باز نمیتونه برای داپلر بره چون بعد از چهار روز سوپ خورده! من نشستم تو اتاق رست. پنکه رو روشن کردم و پای راستمو آوردم بالا و گذاشتم روی صندلی روبه‌روم. یاد حرفی که نسرین درباره‌ی مختار زد میفتم. میگفت یکی از شاگرداشو تور کرده! فکر میکنم یعنی چجوری تور کرده؟ سر کلاس‌های دو ساعته‌ی هفته‌ای یک‌بار؟ مثل کیمیا؟ یا توی بیمارستان و زمان کارورزی‌ها؟ اصلا دختره کی بوده و چجوری بوده که اجازه داده مخی مخشو بزنه؟ از فکر بهش خنده‌م میگیره. به اسی و خانومش فکر میکنم که فقط به من لبخند میزنن،  و با همه‌ی بی‌حوصلگیشون فقط با من سلام‌ و احوالپرسی گرم میکنن و به داوود فکر میکنم که نمیتونه و نباید که آدم بدی باشه. وقتی رفتم خونه باید به میم زنگ بزنم و صحبت کنیم. حتما استرس داره برای فردا.  اسی رفت سونو. آدم‌های معمولی چجورین؟ چه شکلین؟ از ظاهرشون معمولی بودن معلومه؟ تعریف من از این آدما درسته؟ اصلا معمولی بودن خوبه یا بد؟ میم میگه بد نیست. نمیدونم. مثل همه‌ی چیزهای دیگه‌ای که نمیدونم و قرار نیست بدونم.

من قوي هستم...
ما را در سایت من قوي هستم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 11554a بازدید : 262 تاريخ : چهارشنبه 31 مرداد 1397 ساعت: 6:28