دوم خرداده. بارون میاد و هوا خنکه و دل دردم آروم شده. چای با آنخ دم کردم. بابا فوتبال میبینه و بقیه هرکدوم رفتن یه شهری مسافرت. پ و ش دربارهم با هم حرف زدن و محتوای حرفشون مهم نیست. همین که یاد من بودن دلمو گرم میکنه. عصر که هوا ابری و طوفانی شد و رعد و برق زد رفتم بالا. دم پنجره وایسادم و چای خوردم و به آسمون نگاه کردم. باد که میومد قطرههای پراکنده و ریز بارون میخوردن توی صورتم. از خدا خواستم مراقبم باشه. بهش گفتم که از تکرار حال بد میترسم و حتی اگر بخواد نقطه ضعفم رو دست بگیره باز من حرفا و حسهام رو بهش میگم. یک عالمه فکر کردم. به خسته و بیاعتماد بودنم و دلیلش. به ترس از آینده و اتفاقهاش هم فکر کردم. وقتی آسمون گرفته بود و ابرای غلیظ جلوی دیده شدن کوهها رو گرفته بودن دنبال یه پرنده گشتم. دیدمش. بعد که هوا باز شد و باد و بارون کم، صدای پرندهها دراومد و آسمون پر شد ازشون. تهش تصمیم گرفتم دل خوش نکنم به این روزا و این اتفاقا. رویا نسازم و امیدوار نباشم اما نترسم از روزای نرسیده و احوالی که معلوم نیست چطور قراره بشه.. کاش هوا گرم نشه فعلا. دوم خرداده و بارون میاد و هوا خنکه...
من قوي هستم...برچسب : نویسنده : 11554a بازدید : 7