آره.. بخند..

ساخت وبلاگ

عموی مصطفی و مصطفی چندمین نفری بودن که به این شباهت اشاره کردن. امروز که آخرِ شیفت رفتم توی اتاقشون دو سه جمله‌ای به عربی باهم حرف زدن و بعد عموش به انگلیسی به من گفت شما و خانوم مهرنوش (فامیلیش رو گفت) خواهرید؟ مصطفی با چشم‌های درشتش زل زده بود به من و منتظر جواب بود. انگار که موضوع خفنی رو کشف کرده بودن و منتظر تاییدش بودن. چند ثانیه طول کشید تا توی ذهنم جمله‌بندی کردم و بهشون گفتم نه نیستیم، اما قبل از شما هم چند نفر اینجوری فکر کرده بودن. عموهه گفت شبیهید. گفتم آره ولی من بیوتیفول‌ترم! و  زبونم رو طرف مصطفی آوردم بیرون. زد زیر خنده. خنده‌ش حالم رو خوب کرد.  خوب بودنش حالم رو خوب میکنه و خوب شدن راستکیش حالم رو عالی. نمیدونم چرا ولی مریض‌های عرب‌زبانمون هرکدوم ماجرایی دارن که لابد قراره حالا حالاها توی ذهنم بمونن. مثل مصطفی، مثل صافی، مثل ایمان، مثل اسعد...

من قوي هستم...
ما را در سایت من قوي هستم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 11554a بازدید : 195 تاريخ : چهارشنبه 11 ارديبهشت 1398 ساعت: 23:57