تنهاییِ عجیبِ جدید و بیخبریِ زشتِ ترسناک و اتفاقای بیخودِ خندهدار و حرفهای دروغِ بیمعنی... یه کاری کردن که دیگه حتی گریه هم حالم رو خوب نمیکنه و دو سه روزه فهمیدم که فروغ نوشته:
نمیتواستم، دیگر نمیتوانستم
صدای پایم از انکار راه برمیخاست
و یأسم از صبوری روحم وسیعتر شده بود
و آن بهار، و آن وهم سبز رنگ
که بر دریچه گذر داشت، با دلم میگفت
"نگاه کن
تو هیچگاه پیش نرفتی
تو فرو رفتی"...
من قوي هستم...
برچسب : نویسنده : 11554a بازدید : 227